دختر خیابان(آخر)

ساخت وبلاگ
زندگی بسیار سخت است.این جمله مدام روی زبان رابرت جاری بود.او به اتهام قتل در دادگاه حاضر شد.قاضی گفته بود تمام ماجرا را تعریف کند.صبح روز جمعه 15 دسامبر:او به همراه رالف همکارش به میهمانی که آقای لی رییس شرکت گرفته بود به طبقه دوازدهم-سالن اجتماعات شرکت-رفته بود.آقای لی سخنرانی ویزه خود را شروع کرد و دلیل این دور همی را سود 23 درصدی شرکت در ماه گذشته عنوان کرد.ساعت 10و30 دقیقه سخنرانی تمام شد و میهمانان پذیرایی شدند.ساعت 10 و 55 رابرت به سرویس بهداشتی رفته و در آنجا متوجه چیز عجیبی شد یک جنازه در یکی از سرویس ها بود.او باید چه می کرد؟؟ دختر خیابان(آخر)...ادامه مطلب
ما را در سایت دختر خیابان(آخر) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1dastanara2 بازدید : 17 تاريخ : چهارشنبه 13 دی 1396 ساعت: 21:09

دخترکی فقیر در حال پیاده روی در خیابان بود.او در سرما ی زمستان درآمد خود را از راه گدایی در خیابان ها بدست میاورد.هر روز جلوی خیلی ها التماس می کرد تا مقداری پول به او بدهند ولی کسی حاضر به دادن پول نمیشد شاید روزانه میتوانست فقط 3 سکه پول بدست آورد روزی مردی از کنار او گذشت و 10 سکه به دختر داد.دخترک خوشحال شد و سریع رفت تا با آن نانی بخرد.نانوا به او گفت قیمت هر نان 15 سکه است و تو فقط 10 سکه داری دخترک بیچاره لب و لوچه اش در هم رفت....ادامه دارد....لطفا نظر دهید تا ادامه اش را قرار دهم.امییرضا عطایی دختر خیابان(آخر)...ادامه مطلب
ما را در سایت دختر خیابان(آخر) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1dastanara2 بازدید : 17 تاريخ : چهارشنبه 13 دی 1396 ساعت: 21:09

دخترک بیچاره به نانوا گفت هیچ راهی ندارد.نانوا با کمی تامل گفت می توانیم نان را به 3 قسمت تقسیم کنم و 2 قسمتش را به تو بدهمدخترک با کمال میل قبول کرد و بعد یک قسمت از نان را خورد و شب قسمتی دیگر را خورد.مردی که به او پول داده بود صبح به دنبال او آمد تا باز به او کمک کند ولی کمکی بزرگتر.او تصمیم گرفت دخترک را بزرگ کند.دخترک به خانه ی پیرمرد رفت و زندگی خوبی را آغاز کرد.نظر یادت نره. امییرضا عطایی دختر خیابان(آخر)...ادامه مطلب
ما را در سایت دختر خیابان(آخر) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1dastanara2 بازدید : 9 تاريخ : چهارشنبه 13 دی 1396 ساعت: 21:09